برج تاریخی رادکان

دانشگاه خیام در یک نگاه
۰۵۱-۳۵۱۵۶
برج تاریخی رادکان
دانشگاه خیام / اخبار

گزارش رصد یکم تیرماه 96
برج تاریخی رادکان! بنایی که به گفته آقای مطیعی هنوز بر سر نجومی بودن آن بحث بسیار است.
گروهی از دانشجویان ارشد و دکتری به همراه جناب آقای دکتر قنبری و خانم دکتر صالحی مهیا شدیم تا غروب یکم تیرماه را از دریچه های پایین برج نظاره گر باشیم. غروبی که دیگر به خاطر دیوارکشی های نامهربانانه زمین همسایه پا به داخل قاب در نمی کشد و نمی توانیم آنطور که بایدامتدادش را از در مقابل ببینیم؛ درهایی در پایین برج، در راستای غرب و شرق، همانجا که به ما انقلاب های گردش زمین به دور خورشید را یادآور می شوند. طول روز در انقلاب تابستانی که بلندترین روز سال است به بیشترین ساعات خود می‌رسد و با نزدیک شدن به فصل تابستان کم کم روزها کوتاه تر می‌شوند.
به داخل برج می رویم، آقای مطیعی با صبر و حوسله و با همان کلام شیرین که از نوجوانی در کلاس¬های نجوم به یاد دارم به توصیف و توضیح داخل برج می پردازد و از به تعویق افتادن مرمت برج گلایه دارد و مثل همیشه با لحنی نه چندان سنگین آن را لاک پشت گونه می خواند. پنجره های برج را نشانمان می دهد و یادآور می شود که در اعتدالین بهار و پاییز، آفتاب در قاب پنجره ها وارد می شود و در امتداد میانی گنبدی درها فرومی نشیند. همچنین به سبک معماری از پژوهش های مهندس آرین یاد می کند.
در چشم پرتجربه او بنا کاملا نجومی است هنگامی که 12 ضلع بیرونی را با هشت ضلع درونی مقایسه می کند و هر نیم استوانه بالایی را به درجه بندی نصف النهاری مربوط می سازد.
به بدنه برج نزدیک شدیم، کاملا حق با او بود. خشت هایی که نشان از واحدهای اندازه گیری قدیمی داشت چنان دقیق و با ظرافت در بنا به کار رفته اند که در طی این 800 سال قامت ایستاده داشته و خم نگشته است.
نه تنها دانشجویان و اساتید بلکه عموم دانش دوستان و نجوم پرورانی که آنجا بودند چنان محو صحبت های آقای مطیعی شده بودیم که لحظه لحظه گذشتن و نزدیک شدن به لحظات اذان مغرب را فراموش کردیم. روزه داران همیشه منتظر خاموش شدن خورشید و افطارند.
به یاری دوستان عزیز، فرش ها را پهن کردیم و با آنچه دانشگاه خیام ما را مهمان کرده بود، مهیای افطار شدیم. حقیقتا پذیرایی دلچسب و هوا دل انگیز بود.
در حین افطار و پس از آن تلسکوپ ها را یکی یکی آماده کردند.
بعد از افطار، نوبت به آسمان پرستاره ای رسید که گویی در شهر با ما قهر کرده و نیمی بیشتر از زینت خود را از ما پنهان می کند. شاید آسمان از نوری که ما ساخته ایم دلگیر شده و سوی ستارگانش را در "گنبدهای نوری" آلاینده ما پنهان می سازد.
همه سرها رو به آسمان است. به دنبال دب اکبر و ملاقه و پس از آن یافتن ستاره قطبی و پیدا کردن شمال، ترسیم دب اصغر و ماجرای شیرجوش با نور لیزر سبز و بعد یافتن سایر صورت¬های فلکی: ذات الکرسی، هرکول، قو، عقاب و ستارگان زیبا سها، سماک عزل، سماک رامح، عناق، مثلث تابستانی. همه و همه پرنور و درخشان.
"با استفاده از برج ارتفاع ستارگان را می¬توان یافت" تمرینی که باید حاضرین انجام دهند. همه به نوعی آماده متر و وجب و قدم کردند تا بتوانند ارتفاع برج را بیابند.
نوبت به چشمی کوچک تلسکوپ ها می رسد تا بتوان بخشی از عالم بی کران را دقیق تر مشاهده کرد. آقای قاسمی تلسکوپ دابسونی 10 اینچی و آقای حقیقی 8 اینچی را آماده می کنند.
برای من از دفعه گذشته است! شاید از مدت آشناییم با چشمی شگفت¬انگیز تلسکوپ 15 سالی می گذرد، اما وقتی به رصد می رسم همان نوجوان 15 سال پیش هستم، با همان هیجان! هیچ تصویری از پشت تلسکوپ ها برایم تکراری نمی¬شود. با همان هیجان خود را به صف بازدید از اجرام آسمانی می رسانم و مدام به خود می گویم سریع تر تصویر آن یکی را از دست ندهی. با همین شوق و اضطراب زحل و مشتری، M27  و M57 و چندین سحابی سیاره نمای دیگر را رصد می کنم. اما دلم در پی ماه ی است که رخ نمی نماید!

تدارکات دانشگاه به سفره افطار ختم نمی¬شود و در دل شب اولین روز تابستان، هندوانه، این میوه دلچسب فصل گرم را هم مهمان می¬شویم.
با اینکه پاسی از شب گذشته است، دکتر قنبری به همه یادآور می¬شوند که تا فعالیت¬های نجومی کامل به اتمام نرسیده، اینجا هستیم و عجله¬ای برای گذشتن از سودای این شب پرستاره نداریم. خیال خانم ندایی راحت می¬شود. دو تیم مشغول عکسبرداری نجومی هستند تا رد دیگری از ستارگان را ثبت کنند. ندیم که چطور در سمت جنوبی برج، لحظه لحظه نور ثبت می¬کنند، اما از همان سال¬ها عکاسی نجومی را به یاد دارم؛ دریچه¬ای که باید مداوم باز باشد و یا با فاصله زمانی¬های کوتاه عکس بگیرد.
همه مشغولند. چشمان من اما در انتظار است. انتظار یک نوار پررنگ¬تر، منسجم¬تر، زیباتر! به دنبال بازوی راه¬شیری ام که با گذشت زمان بهتر طلوع می¬کند و دیده می¬شود.
وقتی نوار به دل گنبدی آسمان رسید می¬نشینم و فقط خیره می¬شوم و به صدای سکوت گوش می¬دهم و در دل آن سکوت می¬شنوم که کائنات در حال تسبیح خداست! بی اختیار اشک از گوشه چشمانم سرازیر می¬شود و تپش¬های قلبم تندتر می¬شود و در دلم لبریز از شکر خدایی می¬شوم که مرا به تحصیل دانشی که دوست دارم رسانده است.
حالا کم¬کم آماده رفتن می¬شویم. عجله¬ای نیست! این شب اینقدر به همه خوش گذشته است که هیچ-کس برای رفتن و خاتمه برنامه رصدی شوری ندارد.
یک انقلاب دیگر از نیمکره شمالی زمین گذشت و به لطف استاد عزیزمان ما از آن بی¬خبر نگذشتیم!
به یاد شعر سعدی افتادم که می¬گوید:
ابرو باد مه خورشید فلک در کارند                                         تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
علیا لایقی
تیر 96


ثبت توسط : مرکز آمار، اطلاعات و امور رایانه ای تعداد بازدید : ۲۸۷۰ مشاهده نسخه چاپی اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی